مباني معرفت شناسي صدرالمتألهين در مسائل ماوراي طبيعي(2)
مباني معرفت شناسي صدرالمتألهين در مسائل ماوراي طبيعي(2)
3. تمييز احكام ماهوي از احكام وجودي و تمييز مفهوم از مصداق
و اعلم اَنَّ كثيراً من العقلاء المدققين ظنّوا اَنَّ معني كون صفاته تعالي عين ذاته هو اَنَّ معانيها و مفهوماتها ليست متغائرة بل كلها ترجع الي معني واحد، و هذا ظنٌّ فاسد و وهم كاسد... بل الحق في معني كون صفاته عين ذاته ان هذه الصفات المتكثرة الكماليه كلّها موجودة بوجود الذات الاحديه... و لا صفة منه متميزةٌ عن صفةٍ اخري له بالحيثية المذكوره بل هو قادر بنفسه ذاته و عالم بعين ذاته.([15]) بسياري از عقلاي باريكبين گمان كردهاند اينكه گفته ميشود صفات خداي تعالي عين ذات اوست به اين معناست كه معاني و مفاهيم آنها هم متغاير نيستند و معناي واحدي دارند اما اين گماني باطل و پنداري بي اساس است... بلكه معناي اينكه صفاتش عين ذاتش است اين است كه اين صفات كمالي متعدد همه موجود به وجود ذات احدي هستند... و از اين حيث هيچ صفتي متمايز از صفت ديگر نيست بلكه او قادر است به عين ذاتش و عالم است به عين ذاتش.
در اينجا صدرالمتألهين بدرستي احكام مفهوم را از مصداق متمايز ساخت و بر خلاف ابن سينا([16]) وحدت مصداقي را دليل بر وحدت مفهومي نگرفت، چنان كه در جاي ديگر در سعه وجودي عالم اسما و صفات الهي ميفرمايد:
فالعالم الربوبي عظيم جداً و هو الكل في وحدة، فتلك الصفات الالهيّه كثيرةٌ بالمعني و المفهوم، واحدة بالهوية و الوجود.([17]) عالم ربوبي حقيقتاً بسيار با عظمت، و آن مجموعهاي از مفاهيم است كه حقيقت واحد دارند پس صفات الهيه از حيث معني و مفهوم زياد و از حيث هويت و وجود واحدند.
صدرالمتألهين مشكل وجود ذهني را نيز بر همين مبنا حل ميكند چنان كه ميگويد:
حمل شيء بر شيء و اتحاد آنها را به دو صورت ميتوان ترسيم كرد:
يكي حمل شايع صناعي (متعارف)؛ كه در آن موضوع و محمول تنها در وجود يكي هستند. ديگري حمل ذاتي اولي كه در آن موضوع عين ماهيت و مفهوم محمول است لكن نوعي تغاير بين آنها اعتبار ميشود... بر اساس اين مقدمه مفاهيم كلي عقلي از آن حيث كه مفهوم كلي عقلي هستند در هيچ مقولهاي داخل نيستند، اما از حيث وجودشان در نفس... تحت مقوله كيف هستند. ([18])
صدرالمتألهين بر همين مبنا در بحث تناقض نيز علاوه بر وحدتهاي هشتگانه وحدت حمل را نيز شرط ميداند و ميگويد:
لذلك اعتبرتُ في التناقض وحدةٌ اخري سوي الشروطات الثمانية المشهورة و تلك هي وحدة الحمل، فالجزئي مثلاً جزئيٌ بالحمل الذاتي، ليس بجزئي بل کلی بالحمل المتعارف. ([19])
نتيجه اينكه تمايز احكام مفهومي از احكام وجودي به عبارت ديگر تمييز احكام ذهني از احكام عيني خارجي افقهاي روشني را در معرفتشناسي پيش روي ما ميگشايد، همانگونه كه صدرالمتألهين بسياري از مسائل معرفتشناسي را بر اين مبنا حل كرد.
4. مباني هستيشناسي در فلسفه صدرايي
لمّا كانت مسئلة الوجود اسّ القواعد الحكمية، و مبني المسائل الالهية و القطب الذي يدور عليه رحي علم التوحيد و علم المعاد و حشر الارواح و الاجساد... فمن جهل بمعرفة الوجود يسري جهله في امّهات المطالب و معظماتها و بالذهول عنها فاتت عنه خفيات المعارف و خبيئاتها و علم الربوبيات و نبواتها... ([20])
از آنجا كه مسئلة وجود اساس قواعد حكمي و مبناي مسائل الهي و محور محكمي است كه سنگ آسياب علم توحيد و معاد و حشر ارواح و اجساد و... به گرد آن ميچرخد، بنابرين كسي كه از شناخت وجود محروم ماند جهل او به بسياري از معارف الهي سرايت پيدا ميكند و غفلت از آن موجب از دست رفتن زواياي پنهان معارف الهي و علم ربوبي و وحياني و... خواهد شد. از اين رو است كه ملاصدرا در آثار فلسفي و نوشتههايش در باب مسائل الهي ابتدا به تبيين مسئلة وجود و اثبات اصل اصيل اصالت وجود ميپردازد([21]) لذا در ادامه مطالب مذكور ميفرمايد:
... فرأينا اَن نفتحَ بها الكلام في هذهِ الرسالة المعمولة في اصول حقايق الايمان و قواعد الحكمة و العرفان. فتورد فيها اولاً مباحث الوجود و اثبات انّه اصل الثابت في كل موجودٍ، و هو الحقيقة و ماعداه كعكس و ظلٍ و شبح.([22]) پس صلاح ديدم در اين رساله كه در اصول حقايق ايماني و قواعد حكمت و عرفان به رشته تحرير درآوردم باب سخن را با طرح مباحث وجود بگشايم پس سخن را در آن از مباحث وجود و اثبات اينكه تنها وجود اصل ثابت در هر موجود است و حقيقت منحصر در وجود است و غير وجود همچون عكس و سايه و شبح وجودند آغاز كرديم.
نتيجه اينكه مسئلة اول در نظريه هستيشناسي ملاصدرا مسئلة اصالت وجود و اعتباريت ماهيت است، چنان كه در اسفار ميگويد:
مبدء الاثر و اثر المبدء ليس الّا الوجودات الحقيقية... لا الوجودات الانتزاعية التي هي امور عقلية... و لا الماهيات المرسلة المبهمة الذوات التي ما شمّت بذواتها في حدود انفسها رائحة الوجود.([23]) مبدء اثر و اثر مبدء [اول تعالی] تنها وجودات تحقيقي[عيني] هستند... نه مفاهيم انتزاعي وجود كه تنها امري ذهنيند... و نه ماهيات كه در ذاتشان امري مبهمند و از حقيقت وجود بويي نبردهاند.
دوم؛ وجود حقيقتي تشكيكي و ذومراتب است؛ در فلسفة صدرايي وجود از نظر مفهومي مشترك معنوي و از نظر واقعيت و تحقق، حقيقتي ذومراتب در قوت و ضعف و كمال و نقص است و هر مرتبهاي ويژگيها و اوصاف خاص خودش را دارد. صدرالمتألهين اشتراك معنوي وجود را امري بديهي ميداند چنان كه ميگويد: «اماكونه مشتركاً بين الماهيات فهو قريبٌ من الاوليّات.»([24])
ايشان در تشكيك وجود ميگويد:
و اما كونه محمولاً علي ما تحته بالتشكيك اعني بالاولوية و الاولية و الاقدمية و الاشدية فَلِأنّ الوجود في بعض الموجودات مقتضي ذاته... دون بعض و في بعضها اَقدم بحسب الطبع من بعضٍ و في بعضها اتم و اقوي.([25]) اما حمل مفهوم وجود بر مصاديق آن به تشكيك است يعني در بعضي مراتب اولي' و اوّل و اَقدم و اشدّ است زيرا وجود در بعضي از موجودات مقتضاي ذاتشان است و در بعض ديگر چنين نيست، در بعضي طبيعتاً قديمتر از بعض ديگر است و در بعضي وجود تمامتر و قويتر است از اين رو حمل وجودي بر افرادش تشكيكي است.
ملاصدرا در مواضع متعددي از اسفار و شواهد الربوبية و ساير آثارش بر اين نكته اصرار ميورزد.([26]) او گرچه وجود را داراي مراتب متعدد ميداند همه آنها را از مراتب تعيّنات حق اول و ظهورات نور و شئونات ذات او ـ جل جلاله ـ ميداند نه اينكه اموري مستقل و منفصل از حق باشند چنان كه ميگويد:
ان الوجودات و اِن تكثرت و تمايزت الاّ انّها من مراتب تعينات الحق الاول و ظهورات نوره و شئونات ذاته لا انّها امورٌ مستقلة و ذوات منفصلة.([27])
همچنين در ديدگاه ملاصدرا گرچه جميع صور كائنات و ذوات مبدعات آثار نور حق اوّل هستند در سير طولي هر مرتبه ظل و سايه مرتبه مافوق خويش است. چنان كه دربارة عالم مادي ميگويد:
ان كل قوةٍ و كمالٍ و هيأة و جمالٍ توجد في هذا العالم الادني' فانها بالحقيقةِ ظلال و تمثالات لما في العالم الاعلي انما تَنَزّلت و تكدَّرت و تجرَّمت بعد ما كانت نقيَّةً صافية.([28]) به تحقيق هر قوه و كمال و هيأت و جمالي كه در اين عالم پايين يافت شود آن در حقيقت سايه و نمونهاي است از آنچه كه در عالم بالاست كه تنزّل يافته و كدر و جرماني شده است بعد از آن كه صاف و پاك بود.
از سوي ديگر صدرالمتألهين موجودات عالم جسماني محسوس را داراي نشئههاي متفاوت ميداند چنان كه در شواهد الربوبية مينويسد:
ما من شيء في هذا العالم الاّ و له نفسٌ في عالم آخر و عقلٌ في عالمٍ ثالث.([29]) چيزي در اين عالم نيست مگر اينكه براي او نفسي در عالم ديگر و عقلي در عالم سوم است.
ايشان در پايان همين فصل ضمن اشاره به عالم ملكوت عالم اسماي الهي را نيز در سلسله طولي اين عالم ذكر ميكند:
انّ لِكُلِّ شيءٍ ملكوتاً و ان لكل شهادةٍ غيباً و ما مِن شيءٍ في هذالعالم الاّ و له نفسٌ و عقلٌ و اسمٌ الهي.([30]) به تحقيق براي هر چيزي ملكوتي و براي هر موجودي كه در عالم مشهود است، غيبي است و هيچ چيز در اين عالم نيست مگر اينكه براي آن نفسي و عقلي و اسمي الهي است.
خلاصه اينكه در حكمت متعاليه صدرالمتألهين عالم وجود يك سير نزولي دارد از عالم ربوبي و نور قيومي و جمال مطلق تا عالم جسماني كه اسفل عوالم است و يك سير صعودي دارد از اين عالم مادي جسماني به عالم مثال يا عالم تقدير و از آن به عالم عقول يا مفارقات. چنان كه ميگويد:
انّ اجناس العوالم و النشئات ثلاثة.ٌ اِحداها النشأة الاولي و هي عالم الطبيعيات و الماديات الحادثات و الكائنات الفاسدات و ثانيها النشأة الوسطي و هي عالم الصور المقداريات و المحسوسات الصوريات. ثالثها النشأة الثالثه و هي عالم الصور العقليات و المثل المفارقات.([31]) اجناس عوالم و نشئههاي وجود سه تاست: يكي، نشئه اولي كه عالم طبيعت و عالم ماده و حوادث و علم كون و فساد است. دوم، نشئه وسطي كه عالم صور مقداري مثالي و صورتهاي حسي [غيرمادي] است. و نشئه سوم، كه عالم صور عقلي و مثالهاي مجرد است.
پينوشتها:
15. اسفار ، ج 1، ص 145.
16. ابن سينا در مبدأ و معاد (ص 21)، در بحث از اراده خدا ميگويد: «ليس ارادتهُ مغايرة الذاتِ لعلمه و لا مغايرة المفهوم لعلمه» اراده او [جل جلاله] نه از حيث ذات و حقيقت مخالف علم اوست و نه از حيث مفهوم. و در ادامه نيز ميگويد: «فبان اَن المفهوم من الحياة و العلم و القدرة و الجود و الارادة المقولات علي واجب الوجود مفهوم واحد» پس آشكار شد كه حيات، علم، قدرت، جود و اراده كه بر واجب الوجود حمل ميشوند مفهومشان يكي است.
17. اسفار، ج 7، ص 143.
18. همان، ج 1، ص 294.
19. بر اين اساس در تناقض علاوه بر وحدتهاي هشتگانه وحدت ديگري را شرط كردم و آن وحدت حمل است. مثلاً جزئي به حمل اولي ذاتي جزئي است، اما به حمل متعارف جزئي نيست بلكه كلي است ( همان ).
20. ملاصدرا، مشاعر، ص 4.
21. ر.ك: اسفار اربعة، شواهد الربوبية، مبدأ و معاد، مشاعر و... .
22. مشاعر ، ص 4.
23. اسفار، ج 1، ص 65 و 66.
24. اينكه وجود به يك معنا بر حقايق وجودي حمل ميشود از بديهيات است ( همان ، ص 35).
25. همان ، ص 36.
26. ر.ك: اسفار، ج 1، ص 69 و 70 و شواهد الربوبية، ص 7، مشاعر ، ص 49.
27. اسفار، ج 1، ص 71 و ج 2، ص 45 و ص 291 و 300.
28. همان، ج 2، ص 77.
29. الشواهد الربوبية، تصحيح سيد جلال الدين آشتياني، ص 149.
30. همان ، ص 151.
31. اسفار، ج 6، ص 228 و 229.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}